۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه

دهانی از ماه ، کامل ، یادآور از دختری با چادری از روشن و اولین کرکهایی که بر لبان تو داشت سبیل می شد قره العین بودی

شاید

این ماه گرفتگی

بله این ماه گرفتگی

بر پهلوی چپم

مرا بگو که این همه وقت نمی دانستم

آمده ای

ریخته ای

بر این کف دست پوست

مثلا گرم

مثلا دوست

لحظه ای که غافل شده ام از خودم

مرا بگو

این ماه

این گرفته

فکر می کردم

این سه چار خط کبود هستی

دختری بر کاسه ای آب خم

بر کتفم

اگر روزی روزگاری خواستم

می توانم

سیگاری روشن کنم

لبخندت را

خاموش کنم

یا در کاسه آب اگر گریسته ای

با همان سیگار

اشکهایت را پاک کنم

قوسی که دویده در کمر

یا کلن این مختصر را

پاک کنم

پاکت کنم

در دود سیگارم گمت کنم

جوری که اگر

راههای زمین یکی

و تنها پیشانی سفید عالم تو

نه در جزر باشی

نه در مد

یهودی غبار باف سرگردانی باشی

تا ابد

بر کاسه ای تهی

خم

بر کتفم

گم

گیرم

زخمی بماند بر جا

که آن را هم ماه گرفتگی دیگری می گیرم

اما این ماه گرفته

بر پهلوی چپم

شکل ابر آور گریه ریزی به خود گرفته

بیشتر اما نقشه ایست

پا از گلیمش دراز تر

دست گذاشته

برزمینی از دور

از دیگر

تن می زنم

و جاده ای دیگر را به او نشان می دهم

بعد

همینطور که انگشت می کشم بر خرابه ای از زخم

بر شانه ام

ماه می شوم

گرفته می شوم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر