۱۳۹۰ مرداد ۱۱, سه‌شنبه

می توانستی بخزی در پوست کارگردانی روسی که یخ پوستش را پر کرده پشت دوربینی در استودیویی فقیر در کشوری که الان نامش در خاطرم نیست



برای سیاوش شفیعی با دوستی با تبریک زادروزش

دوست دارم بگویم

هایکویی گرم ات می کند

راههای کف دستت را بلد نیستی

اما نقشه ی گنج در جیب توست

و جزیره ای در آینده ات

می خواهی به آبهای بیشتر نزدیک باشی

در باری باشی

از هر رنگی

خطی بالا بیایی

سیگاری دود کنی بر نیمکتی در چشم عابران

در جایی دور

که هنوز گم است

و من هر چه چشم می گردانم بر نقشه ی جغرافی

و هر چه انگشت می سرانم بر گربه

پوتین

نیم دایره ها

هیچ

انگشت می سرانم بر گریه

دوست دارم بگویم

پوست می کشی بر شراب

این جگر خوابیده در خون را چهار دیوار هستی

بلند

اما می دانم

دیگر باید به نخی دود آویخت

بر تراس خانه ای

در یک داستان

در سطری سر سری از کسی که گرم را گم کرده

دیگر باید به این ریسمان آشفته اعتماد کرد

پس از هایکویی گرم شویم

و تا تو نقشه ی گنج را از جیب بیرون می آوری

پهن می کنی

روی میز

من یک چایی دیگر می آورم

موافقی ؟



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر