۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

دورها را مردن، برای دورها مردن بر نیمکتی در پارکی گم در خاطرات با تاریخی که حالا دور دیر و حتا پدربزرگ

دورها را مردن، برای دورها مردن بر نیمکتی در پارکی گم در خاطرات با تاریخی که حالا دور دیر و حتا پدربزرگ

سایه سوم تئودور وایز

خانم ساین پارس ثانی

دکمه های خاموش

حفره های معلق آغوش

مبلمانهایی نه قرار ماتحتهای آزرده

آمال شیشه شورانی

کوهنوردان آسمانخراشهایی سر در ابرها

تابلویی ازابوالقاسم خجندی

مالک قوافل شتر

مشهور در بازار بزازان

غبطه ی عامی مردانی

با زنانی ساخته از بیماری ماه

تن پروا از شو

و رانهای فقیرشان بی برکت از آهو

ابوالقاسمی چنین

با اورشلیمی از جبه خانه ها و

زنانی ساکن در پرتقالهای خون

زنانی دندان به دندان جگر گردان

ماه را در لبخند گرم

یا در خط سینه نهان کار

با پوستی

گرم تر از بازار ملاحان

با کودکانی

هر کدام از پدری

یا حاصل شراکتی به عدل

کودکانی ساکن در خنده های از لب گریز

یا در گنجشکانی که در عین الصور می گریند

تاجری زبان تیغ ها را

به فارسی کند گردان

رفته با خطی از کتابی قدیمی

متنی دهان جو

با عباراتی سخت

با شنگرفی های مهجور

و حفره هایی از سیاه چاله ای

فرسنگها فرسنگها

از سیاره ی ما دور

سایه سوم تئودور وایز

خانم ساین پارس ثانی

قوسی

که از سه هزار سال پیش شاید

از هیولا بافی کبریتی ساخته

دو بند انگشت آن سوتر

از هلالی تک

خنده ریز بر دریاچه ی نمک

شاید کاش

از گوشت بر آمده بود

با خون و پوست و استخوان

یا دست کم از فلزی سرد

تا کارگر ساختمانی

دنیا را در صعودی سه چار سانتی متری از یاد می برد

قوسی لخته در گوشه ای

با برهنگی بی حاصلش .

سایه ی سوم تئودور وایز

خانم ساین پارس ثانی

و کارگران ساختمانی

گاهی در طبقه ای آنی که می خواهند

در طبقه ای اما

خم می آورند و ماه می کاهند

کارگری اما

در طبقه ای از یادها رفته

در خطی از تاریخی

شاید حاصل یاوه گویی تاجری

در اواخر عمر

آب در دیده دندان غبار کرده

انگشت زده در خون جگر

سیاهه ای به رسم وداع نوشته

یا در طرح ریسمانی

که کارگران ساختمانی

از آن

آویزان

غبار از شیشه ها بر می گیرند

تا برجهای دور

چشم اندازهایی نیکوتر باشند

تاجری سالیان بسیار خفته در پوستی

از زنی اورشلیم باف

تاجری راقم این سطور

سایه سوم تئودور وایز

خانم ساین پارس ثانی

و کارگران ساختمانی

پایین می آیند

کوه

از چشم

افتاده

بر شانه ها

۱۳۹۰ اردیبهشت ۵, دوشنبه

دهانهای دوایر بوسه .نه خیسی لبی بر لبها نه از رقص خیس انگشتی بر پوست خبری نه به دیگر دری

جاده می بلعد و درو میکند .خوشمزه هم نیستیم آرواره هایی را به تکاپو واداریم زوزه از گرگی جوان یا پیر درآوریم دندانی بر دندانی بساییم شعله ای در حیوانی گرم نگاه داریم برای زمستانی که قصد پوست دارد .برسینه بنشین و استخوانم را به دندان بگیر

بو بکش

سگ شو و بو بکش

سگ شو و بو بکش و پیدام کن

پوستی و استخوانی اصلا تو فکر کن عاشق

به هوای استخوانهام هم شده حتا

بیا

بو بکش و پیدام کن

لعنتی این یک نخ خون را بگیر و بیا

زیاد نمی توانم دور شده باشم

هر گوری که باشم

چندان دور نیست

پشت سنگی ام شاید

آنجا که سرما در استخوان بیداد می کند

و زهر را

نیم شب بیدار

چراغی روشن می کند در حیوانی

دندان دندان می خورد

ردم را بزن

پناه برده به درختی نیش زا و

خار زن

شاید از رودخانه ای

نهری لاجان

رد شده باشم

رد پا بر آب نمی ماند

خون اما

در هوا

میماند

دنیا را بگذار روی سرت

با غوغای مسگرها بیا

سایه ای در خود گم

با کتفی جمع شده بر سینه

و دردی لنگ ریز در پا

من ام

بو بکش

خون در هوا می ماند

لعنتی

بو

بو بکش و پیدام

نیست

۱۳۹۰ فروردین ۲۶, جمعه

بگذارم بجنبی در من .شلاق خور_ سنگی که تویی شلاق کش _رودی که منم .موم در کف من .داغ در خون و مغموم درچشم



زغال های گل انداخته را در دهان می گذاری

چیزی روشن می شود

چراغ هواپیمایی

در مهی بالاتر از ابرها

یا چراغ آشپزخانه ای

سایه ای

در قوسی ترین شکل خودش

برق کاردها و

تشنگی

خنکای یخچال پوست را صبح اول فروردین می کند

زنی در هایکویی

از مردی با کلاهی پهن

گریه در آستین می ریزد

در باری

قرمز دو خط

دهن دهن شدگی پوست

دهن دهنی که میریزد در سر

موهایی پریشان

با دهانی صامت

از جمجمه پا بیرون نمی گذارند

سیگار فقط تلخ میکند

و الکل

در سیمان نفوذ می کند تا خوابی بیاورد

پلکی سنگین بر زخمی

و صبح را در پوستی دیریاب روشن کند

هواپیما راهش را گم کرده

چراغ نیز

کارد _سایه ای

فروردین جو در یخچال

و خالی

چنگ خورده

با چروکهایی

و گریه گوشه ای از بالش را خیس کرده .


۱۳۹۰ فروردین ۱۹, جمعه

این ردپاهای ریخته دیگر فریبم نمی دهند این ردپاهای ریخته بر رملهای خواب رو ،این دور این افق سرمه ای دیگر هیچگاه




خط به خط من رسیده ام تا جور

از فرودینه راه افتادم

خط به خط من رسیده ام ؟

نه ، نه

باز در اشتباه افتادم

هی نگو زمین و آن هم سفت ، یک کف دست زیرپایم نیست

لعنتی بارها به عشق تو

کله پا و

به چاه

اف

تا

دم

در لجن من ستاره خندیدم

در ظلمتی که بتن شده لعنتی آبی رفتم

در آبچاله هایی از کس و کون مردم

عکس ماه نه

خود ماه افتادم

من زماه آمدن نصیبم کو ؟ این لجن آمده ست تا اینجام

هی نگو حیف شد توی گه ، بی سبب بی گناه افتادم

فایده ش چیست

هم زاسب هم زاصل افتادم

اسب تو تیزتک بود و باد

من نه از آسمان و نه از ابر

می نشستم به خاک و ....

ول کن هیچ

بعد دیدم که پوستم مرده

ناخنم دستهام یا هرچی

بعد دیدم که کله خر شده ام

لخت و عور راه افتادم

نگاهم مدام به زمین بود

دنبال لکه ی گل درشتی از آفتاب

من در آن لکه ای که بی حد گرم

لخت

ناز

ماه

افتادم

زیر پوستم رفتی

قلقلکم دادی

خندیدم

گفتی : آهان این شد داری راه می افتی

راه افتادم