۱۳۹۰ شهریور ۲۰, یکشنبه

من کوردم با موهایی افشان پوست بر دایره می کشم ،دف ، این هوای سوخته را می دمم در این خشک ، با دستمال ها می جوشم با دهانها و دایره ها و گرم راه می اندازم


پا
پا
پا 

 دست بگذار اینجا 
خراب است این کمر 
اما دست بگذار 

با این دستمال فقط می شود  اشکهایت را پاک کنی
سه پا  به عقب
دو گام به جلو
پایت را اینجا نگذار
گردن گمنامی ست
اینجا نگذار
مین است
جمع تر زندگی کن
چیزی باید کم بیاید
تنگ تر  
همین است

این دایره باید بگیرد
از سر
پا
پا
پا
پا بگیرد
لباست نگیرد به سیم خاردار
باید بگیرد این دوار
حواسم را پرت نکن
قدمهام  را بگذار
بشمرم
سه پام به جلو
چند گام  به عقب
چند گام دیگر به عقب
چند گام دیگر
به هر حال من یک کوردم
دشت گلونی خواهرم است
و کمی هم بوی باروت می دهم
و کمی هم نشسته ام  گریه کرده ام
و کمی هم  می خواهم بیایم  در این دایره  پا بکوبم  بر این خاک
و کمی هم  بخوانم
گفتم  پایت را اینجا نگذار
این زخم بیدار می شود
این دایره
از دهل
از دهان ها
برمی خیزد
 تکرار می شود
از این پوست غبار بر می خیزد
این پوست
قالی دم عید
و چوبی
که نیت بدی هم ندارد
و دهل  که بند نمی آید
و دستمال که کم می آید
و من که به هر هرحال یک کوردم
و باید پایم را جایی بگذارم
که سفت
اما این دوار
جایی نگذاشته
و دایره
دستم بر کمر تو بود
بر کمر تو
چنگ زده بودم
محکم
دو گام به جلو
سه پا عقب گذاشتم
و چند گام دیگر
و چند گام دیگر
دور شدی
یا دور شدم
دیگر حتا به چشم نمی آیی
و نیستی
دیگر نیستی
به هر حال من یک کوردم
به کوه زده ام
و عاشق گلوله ای هستم
که تعقیبم می کند 




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر