۱۳۹۰ مرداد ۷, جمعه

از آهسته با پوست سخن راندن با حرکت ملایم انگشتها بی صدا تر از ابر.از ابری که آهو می بندد و من که تورا به دندان می کشم میوه تر از قلبم





_انگشت در عسل گرداندن ؟

شاید

نه

این اصطلاح درستش نیست

بیشتر شاید شبیه مشروبی ست که هفته ی پیش خوردم

لعنتی مارکش را یادم نیست

سیاه و سفیدی بر بطری بود

شاید دو گربه

یا دو دهان

قطره های آخرین ریخت بر چانه ام

گودی چانه ام را دوست داری

از چانه ام لغزید پایین

خطی ساخت بر سینه

با دهان دویدی

نگذاشتی بیشتر رود باشد چند بند انگشت دیگر

اما نه

این هم نیست

شاید مثل تکاندن استخوانها باشد

در چشمه ی آب گرمی

دراز کردن پاها باشد با پوست غریبت

نه در رودخانه ی گنگ

یا در گل و لای اطراف اردبیل

دراز کردن پاها

در سایه ای

در یک ظهر کشنده ی تابستان

برای کاری بسیار هم عبث

از خانه بیرون آمده ای

با این گرما

و این کف دست سایه

مثل قرآن بر تو نازل شده

مطمینی نجات یافته ای

آن دو سیاه و سفید بر بطری

شاید دور دور بودند

که هیچگاه

هیچگاه بر بطری

به هم نمی رسند

یعنی فکر می کنند با هم پوست با پوست

اما

شاید مثل آبی ست که می آید تا اینجایت

و تو با آن بال بال زدنت درآن

مثل یک دست و پا چلفتی

مسخره است اما

اما کی میداند

شاید همین است

شاید شبیه......

شاید اصلا اصطلاح درستی ندارد






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر