۱۳۹۰ تیر ۱۲, یکشنبه

نسیم از روبرو بیاید صدایم از حماسه بلرزد نوت بچه هایی در گوشتم سرگردان . نشان خانه کسی را بپرسند کسی که دستانم را برای او بزرگ گذاشته ام



دائم نمی توان که از آبی آسمان ساخت

یا موج موج رود و دریای بی کران ساخت

هی ابر می نویسم

سیراب و سبز

اما

با این حروف سربی باران نمی توان ساخت

بی ماه و

بی ستاره

بی حرف و

بی اشاره

جسم مرا زمین سوخت کار مرا زمان ساخت


کشتی نوح اینجا گل خور ترین نهنگست

دریای تخته در گم

شوری گریه مارا

از پاره بادبانست

دستی به روی ابرو

گیرم که سایبانست

تا دور خشک تا دور

تا دور هیچ تا دور

سیلی نمی دوانی

توفان نمی توانی

باید نشست باطل

با فقر بادبان ساخت

_ آخر نمی توان که بی دور بی افق بود

بی جاده اسب آموخت

بی اسب ناگهان

تاخت

_ بی هوده فک نجبان

(از هر غبار راهی باید که آسمان ساخت )

بی هوده دورها را

در دورهای در گم

پی جو چقدر هستی؟

پیوسته همچنانی

باید که همچنان ساخت

ممنون هیچ باشیم






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر