۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

نه ستاره ای در دور دست ، نه نسیمی که از دوردست ها بیاید دست ببرد لای موهات .نه دوردستی که با آن بروی نه نروی فقط باشد



دره های هول

کوه های ابوالهول

کله های سنگی

کله سنگها

دندانه دندانه دندانه های وهم تا آنجایی که دیگر آنجا نیست


دور را نجور

تا دور

ردپاهای سرگردان شده

حفره ها

دوایر فرسوده

اسکلتهای از سفر باز مانده

در کاسه ی سر نه شراب

جز مشتی شن

و ماری

سرمه می کشد به تهی هایی که روزی روزگاری

درشت

چشم

و حتا آبی


در دوردست

سندبادی پیر

دود چراغ خورده

از چراغ ، دود

دست بر پوست تو می کشیدم

دست بر پوست تو می کشیدم

دست بر پوست تو می کشیدم

دست بر پوست تو می کشیدم

دست بر پوست تو می کشیدم

تا شاید

شاید غولی از چراغ جادو

آرزو

نبود



به بوی دورها بروی

به بوی قله ها

اما

در قوافل شتر

در شطی که خشک می رود سالهاست

نه زنی

نه متاعی

خونت را به جوش بیاورد

که بخواهی چهره بپوشی

شمشیر بگردانی راه زن

جز آفتابی

از شرق

تا به غرب

در

دو بند انگشت

مسافر



دور را نجور

فقط خیره باش

خیره

خیره

خیره

حتا نه به دور


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر