۱۳۹۰ اردیبهشت ۵, دوشنبه

دهانهای دوایر بوسه .نه خیسی لبی بر لبها نه از رقص خیس انگشتی بر پوست خبری نه به دیگر دری

جاده می بلعد و درو میکند .خوشمزه هم نیستیم آرواره هایی را به تکاپو واداریم زوزه از گرگی جوان یا پیر درآوریم دندانی بر دندانی بساییم شعله ای در حیوانی گرم نگاه داریم برای زمستانی که قصد پوست دارد .برسینه بنشین و استخوانم را به دندان بگیر

بو بکش

سگ شو و بو بکش

سگ شو و بو بکش و پیدام کن

پوستی و استخوانی اصلا تو فکر کن عاشق

به هوای استخوانهام هم شده حتا

بیا

بو بکش و پیدام کن

لعنتی این یک نخ خون را بگیر و بیا

زیاد نمی توانم دور شده باشم

هر گوری که باشم

چندان دور نیست

پشت سنگی ام شاید

آنجا که سرما در استخوان بیداد می کند

و زهر را

نیم شب بیدار

چراغی روشن می کند در حیوانی

دندان دندان می خورد

ردم را بزن

پناه برده به درختی نیش زا و

خار زن

شاید از رودخانه ای

نهری لاجان

رد شده باشم

رد پا بر آب نمی ماند

خون اما

در هوا

میماند

دنیا را بگذار روی سرت

با غوغای مسگرها بیا

سایه ای در خود گم

با کتفی جمع شده بر سینه

و دردی لنگ ریز در پا

من ام

بو بکش

خون در هوا می ماند

لعنتی

بو

بو بکش و پیدام

نیست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر