۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

به کناری گذاشتیم بحر را .ریختیم در خویش و موج برداشتیم از خویش و بی خویش کف آلوده تا کجاها نرفتیم ؟


گره های آب و

نرینگی های این بحر .

این موجها که بر می خیزند

از مردی هستند

یا

رویا بافی ؟

علافی؟

این پهلو آن پهلو شونده

برای دو ساعت نبودن

بر خورده به خیل احشام

انگشتهای هزار هزار هزار

تا صبح رفته

تا خود صبح

بز آورده

گره های آب

حلقه های دود

حالااز سیگار

یا .....

این داستان را بگذار

از

بگو

پشم پیر کوه

زبرهایی درخت

سنگهایی ماهی

و قلاب ، انگشتهای

فوقش برای گرفتن سیگار

یا قلم

یا نسیم شدن

در گیسوان یا ر

یا اصلا همان بز آوردن

برایم غاری بباف

و خسته ام کن

خس ته

خیلی خسته


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر