۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

دوری شوی تا نقطه ان قدر دور که فقط نقطه ،نقطه ای دور شونده ، مسافر


پشت پی سی ات بنشینی و بخواهی

سری باشی که از پشت کوهها بر می آید

بلند

جبریل باشی چه ریخته پر

چه با پرهایی پر پشت

بر خودت نازل شوی

و گور بابای آدمیانی که سر به راه نمی شوند

وکسی که سالهاست منتظر حرفی از اوست که باتو ست

که نیست

غاری داشته باشی

دور

مثل یک نقطه که از دور

از دور دیده می شود

نقطه ای که شاید راه گم کرده ای باشد

گریخته ای از یک حرف

نه آن نقطه ی تحت هیچ حرفی

نه زیر و نه زبر

فقط از دور باشی

جوری که نه آشنایی به جایت بیاورد

نه غریبه ای که از بخت بد راهش بخورد به این بست

به این سنگ

کتیبه ای به یک زبان محو و ناممکن

به زبانی غریبه تر

کمی از الفبای مه و گرگی به غارت رفته

ودند ه هایی ریخته

آشکار

در متنهای قدیم باشی

در کتب خطی

در دست نوشته هایی / الان هزار سال از عمرشان گذشته

در دست خطی

ریخته

از لرزانی انگشت و

لرزانی یک انگشت شعله ی شمعی

با سایه ای

بر دیوار

لرزان تر

در سالهای گذشته

در آن همه شبهای به خاموشی رفته

شکلکهای بر دیوار

تنهایی

و خزیدن در اواسط صف

صفی لاغر

زنهار خورده

ترس رفته

نقطه ای باشی

دور

جوری که باید دستها را سایه بان چشمها کرد

تا شاید چیزی فهمید

چیزی رفت

چیزی گفت

دور باشی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر