۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

آبی ست تا آنجا که فکر کار می کند . تا آنجا که چشم کار می کند دور است .تا آنجا که چشم کار می کند تا آنجا که فکر ..... نیستی


یه جزیره ی فراموش شده م

تک افتاده

لم داده

داره آبی دریا رو نیگا می کنه

موجا توو هم خرد میشن و خراب میشن

از نو پا میشن.

می خواد پاشه

سوار یه بلم شه

یا هرچی

بگرده دنبال اونی که باید کشفش کنه

دریا رو زیر پا بذاره دنبال

یه کریستف کلمب

اما کریستف کلمب داره دورها رو می پاد

رو عرشه ی کشتیش دنبال یه اتفاقه

جزیره گوشه ی قباشو بگیره

تکونش بده

هی

هی

من اینجام

اینجا

دورها هیشکی نیست.

ولی کلمب رفته با آبی دریا

یه جزیره م

به چشم نمیام

کشف نمیشم

دو خط برام نامه بفرست

بذار تو یه بطری

بنداز تو آب

شاید به دستم رسید

شاید

یه جزیره ی لم دادم

و می دونم باید پاشم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر