۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

تک افتاده ، ریشه هایت را بر می داری می اندازی روی دوشت و قسم می خوری پیداش کنی



باباران می خوانم

خوانام

با دهانی / دایره ای لب پر

لب پر می زند برای بوسه ای که دایره ای

انگار حلقه ی چاهی /

که تشنگی را از عمق هزار پایی زمین بالا می کشاند

و کوزه های خیام

هندسه های بی در و

پیکر

قحطی ایام

کوزه هایی با دهان ماهیان

با دهان ترک خورده ی ماهیان

بابارانی ژاژ خا

خوانام

در استخوانهای این شهر

تنهام

تا تقلایی پا بگیرد

تنها

حتا اگر

بتوانم جویی

بر این خاک پا بگذارد از اشکهام

گیرم چند قدم نرفته

بماند

گلی که از عبور ماشینی بپاشد بر رهگذری

ای بر پدرت

باباران می خوانم

بله خوانام

اما این شهر از من پیرتر می خواهد

گرگ دیده تر

گرگ رفته تر

خورده تر

گرگ تر

من یک باران جوانم

و صاحب چند غم فلسفی

موهای ژولیده

خوابی در پیراهن هستم

و تنها

باباران خوانام

همین

فقط

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر