۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه

فک های یخ ،جویا جوینده جونده جنده ،نیش باز مار و دستی خسته بسته .کویی ؟

نباید خیام بخونم ؛ اگه خیام بخونم دوباره آروم میشم و وقتی آروم بشم دیگه هیچ غلطی نمی تونم بکنم . باید سعی کنم همینجوری که عصبانی هستم عصبانی باقی بمونم . دست کم خودخوری کنم؛ دنبال یه راه چاره باشم ؛ گه گیجه بگیرم و هی زرت و زرت فحش بدم به همه چی و دلم بخواد که همه چی داغون بشه .کن فیکون بشه . بالاخره بزنن مارو . نمی دونم چرا دست نگه داشتن ؟.دیوث ها فقط بلدن که تهدید کنن، هیچ بخاری ازشون بلن نمیشه . یه هواپیمای سرگشته ، چه می دونم دو تا آدم پیدا نمیشه یه برج و بارویی رو داغون کنن یه خورده ..... نه نباید حتا به خیام نزدیک بشم چون اونوقته که میگم : کس ننه روزگار و بازم روز از نو روزی از نو . مثلا از مبل ها شروع کنم و بگم : آخه این چه رنگی بود که انتخاب کردم " بنفش " این هم شد رنگ ؟ باید یه رنگ بهتر انتخاب می کردم و هرچی فکر کنم که رنگ بهتر چی می تونست باشه؟ هیچی به عقلم نرسه و کفری تر بشم. اینجوری شاید راه به جایی بردم با عصبانیت . به درک که جلد خوشگلی داره به جهنم که خوش دسته و وقتی بازش می کنی چشمت می افته به چند تا مصرع که از این رو به اون روت می کنه و من الان نمی خوام که یه همچو اتفاقی بیفته. فقط دوست دارم صبح که از خواب پا میشم وقتی از پله های این مجتمع لعنتی پایین میام مث آدمی باشم که پا رو یه کره ی دیگه می ذاره ؛ انگار از سفینه ش پیاده میشه و خودشو میسپره به مجهولات زیادی تو یه دنیایی که چون روزهای اولشه لااقل کمی هیجان انگیز به نظر می رسه . نه خیام نه . یکی دیگه رو می خوام یه بابایی که شاکی باشه و نخواد باهاش کنار بیاد آدمی که پشت کوزه ای جایی قایم نشه بزنه همه کاسه کوزه ها رو بشکنه . خیام نه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر