۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

جهان جویده شده زیر دندانهای آسیا؛ نیش .دریده شده تا بناگوش لبخند؛ما خویشی نداریم ؛ تنهاییم

دوست دارم یه صبح که چشم باز می کنم، ببینم، همه چی داغون شده ؛همونجور رخوت زده از تختم پاشم نیم خواب نیم بیدار برم که آب جوش بذارم چایی دم کنم. یهو از پنجره ی واحدم چشمم بیفته به اونهمه ویرونی .ببینم زمین دیشب منفجر شده . روی زمین مث کره ی ماه شده بی سکنه و بی هیچ .نه خیابونی نه خونه ای نه جنگلی نه درختی نه چشمه ای . همه چی دود شده رفته هوا . همه چی شده یه دود لاغر مردنی که با یه چس باد پراکنده میشه و آخرش چون جایی نداره سر میذاره به کوه و بیابانی که دیگه نیست اونم دود شده، یه دود لاغر مردنی و .... با خودم بگم : پس آخرش ما رو زدن

همه از بین رفته باشن . زیر اونهمه آوار مونده باشن و کسی هم نباشه که بخواد به داد کسی برسه .به داد کی ؟ کسی نمونده . فقط خودم زنده م .یه ترس بیاد بریزه تو تنم . ولی نه نباید بترسم .نباید با خودم بگم : پس چرا من .....؟ و نگردم دنبال کلمه ای که اصلا شفا دهنده تسلا بخش یا هر چی نیست . باید بشینم و صبحونه مو تموم کنم تا لقمه ی آخر . خیلی وقت دارم که برم بیرون ببینم چه خبره ؟ چی شده ؟صبحونه مو که تموم کردم یزنم بیرون. از بین اونهمه سنگ و آجر نابوده شده ؛ از بین اونهمه جیگر زلیخا بگذرم و خیابونو پیدا نکنم . خیابونام دفن شدن . رفتن زیر اینهمه تن آوار .خونه ها بدل شدن به یه سری کپه های پودر شده که وقتی نرم بادی یا نسیمی فکسنی میاد میریزن به هم .بفهمم مردم کلهم اجمعین دیشب نوک پا نوک پا بی سر صدا زدن به چاک و سر از سرای باقی درآوردن و الان هر چی که اینجا خلوته اون دنیا بلبشو و قیامته .همه تو یه صف بی قواره و دراز با کون لخت بر انگیخته شدن مرده های هزار ساله با چشمای پف کرده تو صف تلو تلو می خورن و مدام از آدم جلوییشون می پرسن : ببخش داداش خبری شده ؟ یارو میگه : مگه نمی بینی قیامته . مرده هزار ساله میگه : ها بعله و سعی می کنه سرپایی یه چرتکی بزنه . ملت کارنامه هاشون تو دستاشونه یمینی ها و یساریها . فرشته ها غافلگیر شدن حتا خود خدا . آخه قرار نبود به این زودیها اینجوری خر تو خر شه . مردم تا اینجا تو چرکاب عرقشون غرقند ولی من اینجا ؛ این بیرون ؛ دستام تو جیبامه و بی صف بی کارنامه دارم قدم می زنم. بعدش یه نیگاهی به آسمونم بندازم و بخوام که ای کاش ستاره های آسمون هم این بلا سرشون اومده باشه . این فکر که : پسر چقده خوابت سنگینه! ببین دنیا به چه روزی افتاده آب تو دلت تکون نخورده و دنبال چراش هم نباشم فقط کیف کنم و عشق کنم که تنها کسی که داره خوش خوشک از بین اینهمه آت و آشغال راه باز می کنه به کجا منم و دنیا رو هم به اونجام نگرفتم . یه نیگاه بندازم به برج " یارو درس" و ببینم هیچ نشونه ای ازش نمونده اونهمه آهن و سیمان و عرق کارگر به باد فنا رفته . مطمئنا اون لحظه هیچ شعری یا خطی از بی وقایی دنیای دنی به ذهنمم حتا خطور نمی کنه . من میشم مالک یه دنیای درب و داغون که هیچ هم دنبال این نیستم آبادش کنم می ذارم همینجور خرد و خمیر باشه .زیر بغلشو نمی گیرم پاشه دوباره برام شاخ شه . حالا که شاخش شکسته بذار همینجور شاخ شکسته بمونه . خیلی ایده دارم برای این دنیا برای این دنیای شکسته شاخ درب و داغون. تو یه " نیست " قدم زدن معرکه ست باید تو این " نیست " باشی که بفهمی چی میگم . شاید تو این دنیای فنا شده بشم یه کودک بازی ؛ بشم یه علافی که کارش نیگا کردن به این همه خرابی شاید می خواد مطمئن شه که هیچی برجای نمونده . نه دوست ، نه دشمن ، نه هیچی ، یه خالی پهناور یه سفیدی بی انتها .یه مشت خط و خطوط آشفته . مطمئنی دیگه جنگی نیست . خطری نیست ، زخمی نیست . یه هیچ بزرگه که داره حکومت می کنه و اون هیچ بزرگ خودتی و خودتی و خودت وقتی با لگد می زنی به یه قوطی خالی که اونم مث تو هول هولکی و شانسکی جون سالم بدر برده تموم لذتهای دنیا میاد و تو تنت جا خوش می کنه . صدای قوطیه این جوریه قولینتشک کررر ررررو میره و یه جای جا خوش می کنه رو یه کپه خاک که یا چشم نگاری بوده ست یا دستی که بر گردن یاری بوده ست .ببینم آدم از کجا تا کجا اومده . خریت محض .خودتو بکشی به خاطر چی ؟ اینهمه راه بیای آخرش همه چی دود شه بره هوا ؟ همین که پوز این دنیا ظالم زده شده خودش کلی یه . هو م م م م . همینجوری که داری دنیای کله پا شده رو نیگا می کنی برسی به اسکلت عظیمی از یه نهنگ مث یه خونه ی لخت شده به نظر بیاد که یه حرومی شبونه اومده و هرچی بوده رو جارو کرده . به این فکر کنی که اگه تو دنده های لخت این هنگ خونه کنی یه فانوسم بیاویزی یه تابلو میشه از فلان کسکی که الان زیر پنج متر خاک خوابیده و شاید خودشم یه همچین هندسه ای پیدا کرده باشه . فقط باید دعا کنی که به کسی بر نخوری مثلا به اونیکه ممکنه رسالت تاریخی فلان زن رو تو تاریخ به عهده بگیره . همه جا رو دقیق وارسی کنی بعد که خیالت تخت شده که همه چی به گا رفته بشینی یه گوشه ای لم بدی و بگی : آخیششش همه چی تموم شد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر