۱۳۹۰ خرداد ۷, شنبه

اينكه بدانم آن سوي پنجره آن طرف آجرهايي كه ديوار شده اند آن طرف پيراهني با رنگهاي شاد ناشاد هرچي كيست ؟اينكه بدانم اين مشت خون چرا ديوانه در سينه



گاهی تاک

از دیوار

بالا

نه با لا لالا لا

تقلا

دستی نبود

از غیب دراز

بگیرم

دست کم

قلاب شود

پابگذارم

تا با کمی از پرنده در تیره ی پشت

یک خیز

با دنیای دیگری در همسایگی

چشم در چشم شوم

حتا هيز

قد کشیدن

استخوان ترکاندن داشت

چوبهای بر چوبهایی سوار باید

تاک از دیوار

بالا بیاید

بر نرده نه کبوتری بودم که خانه کرده

نه سیلی سینه کشان

که از قضا

راهش را گم

این بند انگشت بچه

تاک کردار

بر نرده

تیز

می خلید درگوشت

لاكردار

ناخن سفر اندوهباری داشت

بر پوست

بند نمی آمدم لعنتی

رودخانه در من بال بال بال بال

و من لال

به خودم دروغ می بستم

تا آخ

کلید

نیفتد در قفل

دندانها از دندانها جدا

ومن

بردندانه ها دندانه دندانه دندانه ها رسوا

طبل

نباید می شدم

سینه خراش می خورد

زخم زخم

تا با تو تاک روبرو شوم

تاک به تاک

درهم بدویم

صحاری پهن پیکرتر

بدویم و بهشت بدود

سکندری بخورد

دنیا

آنجایمان نباشد

بدویم و بهشت ازپی

مشتی که می فشردم

محکم

نبض گنجشک دایره در مچ می زد

باز می کردم

و هیچ

از خراش صرفه کو

و از زخم ،

یقه ،

آستین ، خون

هندسه ی موها می آشفت

طبل

رسوا می کوفت

دهانها دیوانه

فقط می توانستم پناه ببرم به خمی از گربه

یادر آوازی خانه کنم

یا بخزم به همان چیزهای از قبل

در همسایگی بهشت

با لبهایی که با نوک زبان خیس

دایره ها را بر هوا

بوس

بوسه ها از گنجشکی به گنجشکی دیگر

پر

من بی نصیب

خانه ام را پیدا می کردم

تا در یک کف دست آینه

تنها گویای یک نصفه سیب

با خودم

با شخص خودم

روبرو شوم

تک به تک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر