۱۳۹۰ فروردین ۳, چهارشنبه

در خط محوی از می .از شهابی ثاقب که در تین یا زیتون خانه می کند شهابی با گذر سالیان بر پوست .سرد می شود این سیارک . به ماه بگو کمی پایین تر بیاید



بعد می بینی دهانی خرد شده ای

کنده هایی

یکی در میان دندان

پیر

بی نیاز به جویی بی مقدار

می دانی چها رفته

بر خشتی خام

حالا خشتی گریه هستی

خشتی خیام

هی لرزش دستها

آرام

آرام

آرام

جوان آن روزها

زور چپان شده

در پوستی خزان زده

چروکهایی در هم انبار

راههای در فرار

سایه ای مانده

از ستاره

از ماه

گودی زیر چشم

گودال قتلگاه

می شماری

سالهایت را

شناسنامه باطل می کنی

می شماری سالهایت را

با انگشت

بارها می شماری

شاید کم بیایند

انگشت بزن در اشک

و از سر بشمار

مثل اسکناسهای عیدی

شاید کم بیایند

کم

می آوری

بر این خطها

کلمه چسباندی

کلمه ها

مثل گیره هایی که بر بند رخت

بی رختی که در آفتاب

بی این کف دست روسری

که در تب

در تاب

گیره هایی / ماهیانی

پناه جو به قلاب

حتا به خاک باغچه

دهانی خالی

حتا از پارچه

در سبوی سر شراب

دور لبها چروک می خورد

اما از لبخندی

کمر ؟

کرم خدا

دوست دختر و دندانها

دندانها و دوست دختر

بر پوستی دیرسال

نه رد سرانگشتی خیس

نه ابری که از قضا راه به این خراب برده باشد سیاح

نه هیچ

ابرهای پوچ

با تشر هیچ رعدی لب باز نمی کنند

ویران

ویران

ویران

کبریتی در ابرها بکش

شاید

شاید باران


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر