۱۳۸۹ اسفند ۱۴, شنبه

با دورها دوست ، دوست با دورها . خطی را جویا از گرم ، از برف حتا . بهاری خزیده در تن یخ ها که بر رودها خیمه زده اند .صبح را خواهان



( برای علی امیر ریاحی با سطرها مهربان با خط ها جاده سپار تا دورها آنجا که گمان حتا به خواب می رود )

یعنی می شود به سالها بعد فکر کرد ؟

خطی از افق برداشت

پلک هارا باز کرد

پلکهارا حتا بر هم گذاشت

در دهان چاه خواب ریخت

و چشمه ای از پهلو جاری کرد

که گنجشکان

در آن

پرهای جامدشان را شتشو دهند

غوغا برانگیزانند ؟

می شود پشت نیمکتی نشست

ساعتها

ساعتها

ساعتها

بیگانه در دهان چپاند

تا دهانهای غریبه را باز فهمید

تا بعدها

که دست در جیبها

درخیابانی حالا به هر کجا بخواهد ختم شود

بتوان

با عابری

از پوستی

بارنگی

حتا استخوانی دیگر

چیزی گفت

راهی پرسید

یا بر روماتیسمی که پدرش را درآورده گریست

حتا عاشق شد به زبانی دیگر

چشمی تلخ کرد

گونه ای بوسید

که بوی کاکائویی تلخ می دهد ؟

سیگاری برگ بر برگ بر برگ بر برگ پیچید

حلقه حلقه حلقه حلقه حلقه

قاره های جهان را

دود در هم و سیگار پیچ

پیوندی تنی داد ؟

یعنی می شود به روزهای بعد هم فکر کرد؟

بارانهای گرم و

صدای که از کاسه ی سر می آید

پایی غروب نورد

آغوشی تهی را یعنی می شود از نو

از تنی تیره و پر

پر کرد

یعنی حتا به برف هم می شود فکر کرد

سفید

یکد ست ؟

حتا به آن خیابان خلوت

سنگفرش کله ی سحر

یعنی

می توان کلاه از سر برداشت

و به کتابی دیگر

سلام کرد ؟


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر