۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

وقتی می دوی بر پوستی با خطوط کبود ، با روی و مویی آن چنان از دبیرستان برگشته اما مانده بر پوست به خانه نرفته سالهاست


ملیحه پرسید ": این کیه

منصور انگار دارد غریبه ای را نگاه می کند گردنش را کج کرد سمت چپش نگاهی به بازویش انداخت و گفت : یه نقش

_ یه زن

ملیحه همچنان انگشت می دواند بر کش و قوسهای تن زن و پرسید :از کی تا حالا اینجاست ؟

منصور گفت : ازخیلی وقت پیش

_ دقیا چند سال

_ نمی دونم ... هفده هجده ساله بودم

_ هوم م م م

بعد لبخندی لبش را روشن کرد انگشت ملیحه هنوز بر کش و قوسهای تن زن دوان بود حرکت انگشتهای ملیحه خنکای ملایمی را در پوست منصور می ریخت ملیحه با خودش فکر کرد این عشق ولی دیگه اضافی بوده

_ یادگار یه عشق .. هان ؟

منصور فقط خندید یا فقط نشان داد که می خندد

_ الکی ؟

_ وقتی دوستات داشته باشند تو هم ..... و غلام انگار سر فرو برده باد در پوست آرام و محکم نتر دوانی می کرد پوستش سوزن سوزن می شد

_ حالا چرا زن ؟

_ گیر دادی ؟

_ چرا زن ؟

منصور فقط خندید و با خودش فکر کرد : کاش پاکش می کردم غلام حالا بخواهد رد پاهای را پاک کند با همان اخم و همان سر فروبردگی در پوست مشغول شد منصور تیزی چیز سوزاننده ای را بر پوستش حس کرد . تن زد .

هیچ وقت نمی تونم پاکش کنم .. کاش از اول ....

ملیحه همچنان در کش و قوسهای تن زن دوان بود . زن حک شده بر پوست چشم های درشتی داشت به جایی شاید دور خیره شده بود ملیحه سعی کرد رد نگاه زن را بگیرد تا بفهمد به کجا نگاه می کند

_یادمه خیلی وقت پیشا یه پسری عاشقم بود ... دوران دبیرستان..... اسم منو می نوشت روی دیوارای مردم( ملیحه با ملاحت خندید و حرفش را پی گرفت ) توی کوچه اول اسم خوشو می نوشت جرات نداشت اسم کاملشو بنویسه

_ اسمش چی بود

_ نمی دونم ... هیچوقت نفهمیدم .زیر چیزایی که می نوشت یه N می نوشت شاید اول اسمش یا یه چیز دیگه امضا مثلا . ولی اسم منو کامل می نوشت اولا فکر می کردم می خواد آبرومو ببره می دونی که ؟ ..... بعضیا این کارا رو می کنن .

_ حالا چی می نوشت ؟

ملیحه به من بوسه بده N

عشق تو خاکسترم کرده N

و از این جور چیزا

_از کجا می دونی واسه تو نوشته

_ تو کوچه سه تا ملیحه داشتیم

_ شاید یکی از اون ملیحه ها .......

_ منظورش من بودم

منصور دیگر نخواست روی ملیحه های دیگر اصرار کند

_ یه روز یه چیز با مزه نوشته بود " با من بیا به غرب " N حتا شب و ساعتش رو هم نوشته بود

_ روی کاغذ ؟

_ رو همون دیوار

_ مسخره ست

_ شاید

_ با من بیا به غرب یعنی چی ؟

_فکر کنم منظورش این بود که باهاش فرار کنم بریم یه جایی یه آلونک بسازیم یه کلبه که مال دوتامون باشه تنهای تنها فقط من و اون .... باور کن آماده بودم .... لباسامو گذاشته بودم تو یه ساک از این ساک ورزشیا مال داداشم بود . اون شب با لباس کامل خوابیدم منتظر بودم هر آن بیاد

_و نیومد ؟

_ نه

_دوسش داشتی

_ آره ..... الان دقیق یاد نمیاد شاید شایدم حس دوران جوونی و خامی بود به قول تو.. خوشحالم زنش نشدم

_ منصور به پهلوی دیگر چرخید و انگار صدایش از جایی گم شاید از غرب بیاید پرسید : هیچ وقت نخواستی بفهمی کیه؟

_چرا ؟ حتا یکی دوشب یواشکی اومدم تو کوچه شاید ببینمش ولی .....

_ ندیدیش

_ یه شب یه نگاه دیدم شاید خودش بود شاید

_چه شکلی بود

_ نمی دونم نتونستم صورتشو ببینم

برام یه راز بود هنوز هم یه رازه از این آدمای ترسو بود گمونم اینایی که عاشق میشن ولی خب .... از این آدما خوشم نمیاد

_ نادری آآآآ اسم دیگری به ذهن منصور نرسید نصیری کسی نبود تو کوچه ؟

_ نه فکر می کردم از یه کوچه ی دیگه از یه جای دیگه ست اما حالا فکر می کنم N هم دروغ بوده

ملیحه دوباره انگشت دواند بر پوست منصور و گفت : نگفتی ؟

_ چی رو ؟

_ این کیه ؟

_ هیشکی...... فقط یه نقشه..... گفتم که مال دوران خامی و جوونیه

_این عشق دیگه اضافی بوده

منصور دوباره گردنش را کج کرد سمت چپش گفت : آره ... نمی دونم ... شاید ..کل نقش یه طرف این یه کلمه یه طرف پوستمو سوزوند

توی کلمه ی عشق گوشت بازوی منصور کمی ور آمده و قلنبه شده بود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر