۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

آسیابان پیری می شود غم ؛ با عضلاتی کارکشته استخوان آرد می کند آسیابانی در موها و در ابرو آسیابانی بی خسته

پر و خالی ماه گم

سر

دهان

سیگار

آه

حتا آه گم

دود گم

آخرین بار در آشپزخانه دیدمت

یا

در اتاق خواب ؟

یا هنگام تماشای فیلمی پر از

دهانهای در هم و

خیمه گی های پوست

میز ناهار

و غوغای چنگالها در سر ؟

تشنجهای بی در در تنهای زلزله خیز

و آبهای آزاد کمر

ماهی طلب و

لیوان گریز

در پذیرایی گم کردیم هم را

یا در پیراهنی از زمستان گذشته مانده به یادگار

یا در پوزخند ی ازانار

وقتی پیراهن ات را

جگری خوابیده در خم کرد ؟

فکر می کردم صدایت می زنم

از چشم مستغنی

می یابیم

صدا و دهان گم اما

صدا به صدا

چنان که کوهها به کوهها هرگز

جز صدای شیر آب

نمی بینم

از تو

باز است

و چاقو از پیازها و گوشت

و یخ حتا

گذشته


بر اپن آشپزخانه شیوه ی خون کیست ؟

پوست از من

دوست از من دریغ

تیغ

پناهگاهیست

و رگهای دست

رودخانه هایی بریده بریده

دریا خواه

اما بدمسیر

رتیل

عقرب

کویر


شیوه ی کی این مبل را اداره می کند ؟

این پنجره را کی کاشته در ماه ؟

و اتاق مجاور

از تاتارها و

زنی با چشمانی تنگ

پر

و غنچه ای طفل

در سراشیبی رانها

_لبانی زنهار خور_

کجا به یادت بیاورم ؟

در آشپزخانه ؟

اتاق خواب ؟

یا در آینه ای از تطاول مغولها

بر جا مانده

و گم ؟

اگر چانه ام را اینجور در دستها

اگر زانوهایم را اینگونه بغل

اگر بغلم را غنچه ای طفل

با چشمانی از عسل

شاید ببینی ؟

اما تو که مرد نیستی

من ام

از آشپزخانه این صدای گریه توست

یا برق دندانت در این همه دود

تشر در ابر زده

که بارانی

در شط پوست آیینه می گرداند

و غم های کلاسیک

بر صفحه ی گردانی

از دهان یک زن

با خون و صدایی دیگر

چراغ دریایی زده

در کویری

و گمشدگان را دلیل می شود

به سرگردانی بیشتر

شاید

آتشی در درختی

امشب بخواهد

حرفی با کسی بزند

کسی با چوبدستی در دست

و خونی لگد زن

در رگهاش

کسی که طور از دور نمی داند

جز

در سایه سار دستی بر پیشانی

_کلاهی دست ساز

دور را طور پرداز_



صدای گریه تو ست ؟

یا من ام

مردی که دروغ می بافد

زن آشکار می کند

از مبل ها و

گچبری ها

کامی نه حاصل


تیغی

بیا ور

ابرها را

کامل

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر