۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

رفتاری بر پوست به ظرافت قدم های دختر همسایه پشت پلکهای بسته ام و صدایی که گوشم را پر و ماهی که به مدرسه می رود



در قهوه ای چوبها پنداریست

جنگل های درهم و

آبهای تا زانو

جسدهای به چنگک رفته

دایره های گردانی

سرگردانی

که پا نه سفت بر خاک

از ریشه

پامال

غم خو

پا نه سفت بر این حجم قیرین

این سیاهه ی سودا

این غم مسافر

تا ته

تا انتها

شتاب جو

فکر می کردم در آستین دارمت

فکر می کردم در آستین داریم

دست بردیم و

هیچ

نه در جیبم بودی

نه در جیبت هستم

نه سیگاری که بر لبهامان باشیم

اما از این بلند بالا

دور را "رصد باز "

می خواهم این درگاه قابم بگیرد

در طرح چوب باشم

دریک آفرین کم حال

بس ام است

فک های گذرا

و دایره مندهای بی خسته را باز نشناسم

و صدای خرت خرت از گوشت گذشتن به استخوان رسیدن از آن برگذشتن به خلوت رسیدن از

ریش و

کمی اخم

به ابروم نمی آید

عصایی آبنوسی می خواهم با مغز سنگ

این خرت خرت را بی دهان کنم

دندانها برگردند

با صورت نیایم بر کف چوبی

مادرم به عزایم ننشیند

دستی که پنجره را شکل می دهد

قوسی که

در هر چیزی هست

طاقتی که در عضلات نیست

غروب را پاگیر نمی کند

عاشق برق دندانهام باش

و بخواه

من این خانه را بر آوردم

تا تو

از آخرین پا

از آخرین پنجره

آخرین چیز را

آخرینی نیست

از این بیایان دروغ بخواه

از من

شن

دور

و خارمغیلان

و قوافل شتر

که در طرح چوب می روند

در شیوه ی

باریکه رودی

شرق را به غرب

و خوابهای تازه برایت می آورند

دروغ بود قصه ی ما

اصلا تو کیست

تویی نیست

سایه ام پس

؟


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر