۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

خانه خانه خانه ها .روشن ،تاریک ، روشن ،تاریک .آسمانی با ستاره های شتابان بی خلبان .از دور و دیر




در تن تو نقشه ای ست

ریخته ی یک شهر دور

گم

گور

شهری که حتا اگر بر سر پنجه هایت بایستی سوادش پیدا نیست

شهری بی سواد

سوت و کور

شهری با کوچه های خام

بی ریخته ی نام عاشقی

بی آرام

یا

یاری با بوی دهان ، شیر

هنوز پا از مادر بیرون نگذاشته ،

اسیر

لغزنده شهری

از چشمهای جورنده

جوینده

جونده

شهری

به شبهای خاموشی رفته

دست کم از چارده سال پیش

در محاصره

با شبهای طولانی موشک باران

با شبهای غرش هواپیماهای دشمن بر سر

با نکند چراغی روشن باشد

نکند خلبان تیز

نکند دشمن

دشمن ؟

شهری مرموز

با چراغهای همیشه خاموش

یاری طلبیده از غبار

در روز

شهری

نه آن سوی بحار که با قایق

نه آن سوی شب یا حتا روز

که با گام های بلند بلند

با سایه ای کشیده

دو پله یکی کردن

ناگهان درآمد

به مسافری بتوان گفت: رسیده

شهری غایب

هنوز نابرهنه

هنوز چارده سال تمام نه

شهری دو کف دست دنیایی

که تنها ساکنش ای کاش من

من؟

آسمان جلی بی وطن

با رویایی در سر

و چشمهایی کمی نمناک

با خوفی درسینه

و انگشتهایی برای گرفتن قلم

فقط برای گرفتن قلم

قسم

می خورم .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر