۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

طاقباز بیفتی و ستارگان ،چشم ها ، دهانت را پر کنند ستاره بخندی ماه لبخند بزنی و آسمان خیلی دور باشد خیلی دور



شاید کسی در ابرهای پنج شنبه بچه کند

شاید کسی در ابرهای پنج شنبه گریه کند

شاید انگشتی برود برای ستردن اشک

یا پرده ای

که حاشا می کند پنجره ی رو برو را در طبقه ی پنجم



در بلوک روبرو :

خمیرهایی وا رفته

با بچه هایی شیطان

کارمندی با ماتحتی این سر سوزن زخم بر آن

معلم دوران ابتدایی چنگی شده

خانم رییسی رفته

ور ورها و

زر زرهای از طبقه رو به بالا

لامذهب ها و قرآن نویس ها

رودخانه های مجلات مصور

پنجره های دروغ

سطرهای بید زده و

روان نویس ها

دعانویس های از یاد رفته

کز کرده در دو کف دست کاغذ

گز کرده

اشکالی که خوان یغما شده اند سالهاست

و پنجره رو برو


آقا

با همسر کوچک خوشبختش

خاری در چشم و

ابرهه ای که از طبقه هفتم

می خواهد به خلوتسرا

فرود بیاید

با فیل ها

با آسمانی

جارو شده از ابابیل ها

بی حتا شهپر مگسی

و صف صف صف صف صف

فیل ها

در فرود .

چشم بی جهت نگردان

نجور

حتا یک نخ آنی که می خواهی نه

اما

اینها

شاید با باران پنج شنبه شسته شوند

و جهان یک کف دست کاغذ سفید و برف باشد

شاید در ابرهای پنج شنبه کاغذی باشد

به خطی نا ممکن

از" از نو ها "

تا ملا بپرد از جایش

یافتم بگوید

و بی جهت نبود دیدید

آن گاه من در بلوک مقابل

با همسر کوچک خوشبختم

و در چشم اندازم

پرده ای کشیده

در طبقه ی پنجم

از درز درزها معلوم

کسی ما را می پاید

با چشم های گرسنه

و پیچ و تابی در اندرون

با افکاری مربوط به ابرهای پنج شنبه

فردا

یا اکنون

با سری

شاید در ابرها

در ابرها ؟


دهانی دروغ

در بلوک روبرو

پشت پرده ی حاشا

رویا بافی علاف

پنبه زنی

با گوشهای حراج و

یا غیاث المستغیثینی بر پیشخان

در کنار کاردی

کار بلد

گاهی چینی از پرده

چروکی با باد

گاهی آهی



در ابرهای پنج شنبه کسی نیست

و من دلتنگ مجلات مصورم

رودخانه های دروغ

و زنی که نقاشی

در بلوک روبرو

طبقه ی پنجم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر