۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه

حتا تکانه ها تکانه ها حتا جنبشی نمی آورند سیلی که راه کج کرده به پهلویی دیگر می گرید و راهنمایی نیست بگوید از کجا گریه بازی حتانیست




لیوانی که از آن نمی توان نوشید

آدمی که نمی توان بغل کرد

میزی که نه تکیه گاهی

نه هیچ

نه خطی که سیاهه ی اعمال شود دست کم

همه بر دیوار .


پایه بر آب و

قوسی خیره به درگاه

انگشتی نمی چسبد به زنگ

زنگ بچه نمی شود

بچه ونگ

رنگی سراسیمه شود در این اتاق

پدرم به خوابم نمی آید

بچه شوم

ونگ

زنگ بزنم

رنگی سراسیمه شود

با اتاق بی اتاق

سایه ی خودم هم نیستم

لیوان خودم

میزخودم نیز

سایه ی پدرم هم

ابری راهش نمی افتد به این اتاق

پدر چتر نشده سالهاست

نارونی پیر

دور

دیر

و گنجشکها و برگهاش بس است .

دنیا در دوقطره خلاصه

من و تو یک کاسه

یک کاسه نمی شویم

استخوانهام سمت تو بدود

تا چه حاصل آیم

تا چی بدوم سمت تو ؟

تا تو کی بخواهی ؟

ماه شاید

پرنده ای در پندار

یا یک کهنه سرباز

با ساچمه های در سینه اش

مثل آشیانه ی دست نخورده ی یک کبک پر از تخم

وقتی سر گذاشته ای به بیابان

یا عابری که تا می خواهی بیایی که ...

رفته

بگذار استخوانهام سمت تو بدود

اصلا ماه

ماه بخواه

تا آن قدر ماه که دهانت قفل

هیس بگیرد جهان را

بگو تا آخر دنیا بدوم می دوم

هر چقدر هم که راه

لعنتی بگذار استخوانهام سمت تو بدود

و بوسه ای که پر داده ام

بگذار در آشیانه اش

گنجشک

بنشیند

ندوز

قیچی و بال نه


این لیوان بیفتد نمی شکند

و همین نا امن کرده جهان را

زلزله بیاید

میز میز

خط بی تکان بی رعشه یی ریز

بدوم در رگ کسی

از سقف بتاب از سقف

از سقف بیا از سقف

با سقف بیا لعنتی با سقف

آن "دو تا" منتظرند

بغلم کن

که آن "دو تا" نیز

که میز میز

تشنگی از کوزه تراویده

می شود از سراب

آب برداشت

بگو می شود بگو



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر