من در این کوه درست است که پژواک ندارم
ولی از بخشش فریاد خود امساک ندارم
پیش من نقطه ی گنگیست سماوات که دیریست
در فراموش تر خاکم و افلاک ندارم
چشم با هیچ بجز عقربه ی ساعت مستی
گوش با هیچ بجز زمزمه ی تاک ندارم
پاک از دست خودم رفته ام ای عشق
خوب شد غیر تورا من دگر ای پاک ندارم
پس چرا چشم بدوزم به تو ای آبی بالا
من مگر عرصه ی پهناور این خاک ندارم ؟!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر