۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

پای پیاده ی تبعید ، سنگلاخ عبوس ارزان و خارها فرش قرمز خون از پی پیاده بیا راهی باز کن از سنگلاخ ارزان و شهیدان را به نام کوچکشان صدا بزن

برای ذکریا

سرباز، دو پا از تفنگ ها بلند بالا تر ، سر تر. یک سر و گردن به پرچم نزدیک تر، پرچمی در رقصی کردی . سرباز، پا کوب بر آسفالت تیره ی میدان با کله ای تیغ انداخته. پاکوب بر میدان سر سام گرفته ی کله ی سحر ، میدانی کله پا، میدانی خواب در دهان ،سربازی در نخست ها .پیش از ستاره ی صبحگاه ، از پوست پیر پتو ، گلو با خشک سبو ، برابر .خزیده در یونیفورمی رنگش نه به قاعده یونیفوری با رنگی از خاک و کمی بوری چشمانی شاید گذرنده روزی در پیاده رویی یا در فریمی شتاب خورده روزی که ازاین روزها دور . معماری باشکوهی از رنج برآور . هیکلی به آسیاب نزدیک کن .استخوانی آرد کن . سری بباز.





خانه می پراکنیم و

چراغ می پراکنیم و

پرنده می پراکنیم و

پراکنده می شویم

جوری

که گوگل ارث هم

هرچقدر پایین بیاید

خدا

حتا

دو پله یکی کند

پایین بیاید

این دود چنان خیمه بر خراب زده

که به چشم نمی آییم

نقطه هایی

کورسوهایی چتر جو

بدرجو

کبریت بر پوست کشان

حریق را

در خطی

در گم چاله ی مشتی

نه در شط پوست

می گردانیم

شاید ژنده پوشی را گرم کند

شاید می گویم

بی خانمانی را در این بی برف

در این سرمای استخوان تباه کن

که آه هم

آینه می شود برابرت

آینه ای غبار فقط

بخار فقط

تا مشق نامی کنی

لیلی

یا هر کی

حتا ابر توهم کنی

حتا خدا را با کارتن خوابی هم خانه

موهای دختر هفت سالگیت را شانه

دهانی پاره کنی

گلویی

تا نقطه ای

کورسویی

دانه ی ارزنی

موری بر صخره ی سما حتا

گوگل ارث را بیاورد پایین

پایین

پایین

خدارا

حتا

تا حلقه بر درها بکوبد

در خیابانها دوره بیفتد

و تورا به نام کوچکت صدا بزند

خانه و چراغ

پرنده می پراکنیم

و خدا و گوگل ارث

و گوگل ارث و خدا

در ابرهای حاشا


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر