۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

مادر ،در مادر خوابیده ، در کف دستی خاک ،پاک ، و از دستها و ناله ها کاری ساخته نیست



گنجشکهای در پوست، می سوزند

غوغا و ناله ها در سر

بازار مسگرها در کار

پوم پوم پوم در سر

آوار می شود ، آوار

بر آوار

بر آوار

بر آوار

بر آوار

و.برگ سیاه بر تن

دهان بی بازگشت گنجشکان

و دندانهای عاریه ای پرودرگار

در بازار

زخمی از چوب حراج

پنبه ی کی را می زنم حلاج ؟

دندان در من ندوان

سیب هم اگر باشم

سرخ از سیلی ام

شرحه شرحه از دندانهایی زرد پروردگار

لبهای نیمه کاره

در لبخند

گمان میکردیم افق را رفته ایم

برهنه پا

بر پری از کاه

یا پرنده ای بی نام

افق گم

و خوابهای سرمه ای به ما سلام می کنند


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر