۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

بر باد ، بر اتوموبیلهای دائم در سفر، بر تو که قسمتی از این پیاده رویی و هر عصر بر غم تو ما هم گریان، بر درختی با غباری این هوا بر آن سوگند

سوگند به نیمکت

و اتوبانی که از حلقوم می گذرد

سوگند به دایره های فرار

و عروسانی در قوطی ها

کبریت

عروسخانه هایی سیار

و خمیده آدمی

جانش را گذاشته

انگشت بر باده داده

به نشانی

نشانی چشمه ای کبود

حبه خانه ای

بر ساخته

از حلقه حلقه های دود

سوگند

بر زوج موتور سوار

وهمیانی لاغر

تخته بر تخته روی هم سوار

فرار

چون پرده اشکی

که

دیوار

فرو می ریزد

از چشم

بعد نه نامی نه نشانی

جز خیسی ماندگار

ردی از

داغی

به یادگار

سوگند

بر پیاده رو

کفش پوشیده

مسافر

تا آخر دنیا

دره های در طرح یو

و کوه هایی اینسان

واین رودهای کم سو

چیزی نبود که ما در کتاب جغرافی

خوانده بودیم

نیمکت

با نیمکت

عوض می کردیم

ترکه ها

با قوسی عشوه انگیز

رود آموز

دریا تعلیم

کف پا می سوخت

ودر خرابه های پوست

ردی از رودهای خرد

و خیسی باد آورده ای

خنکایی

بر

لمحه ای سوزان

قسم به درختی که از آن آویزان می شدیم

سوگند به دستی

که با آخرین قوا

فرود

می آمد

آوار

بر کف دست

اگر بسته

بر گردن

سر

نیمکت با نیمکت عوض می کردیم

و برادران

با ریش انبوه

و کودکانی واگذار

خاکریز با خاکریز

عوض می کردند

خفه خوانی در قلم

و آهنگ _ رانی

که پتک

بر پتک

بر پتک

بر پتک

نه بر صفحه ای

این کف دست

آهن

تا مبادا شمشیری

کار کشته

پتک

بر پتک

بر پتک

بر پتک

فقط

سینه ای بی قرار بودیم

تنی برای سوراخ

دهان از گل پر

پروازی نه برای آخ

و سنگرهایی که به دنیا می آمدند

بر کشاله ی کوه

تپه

ناخوانده از یاد می رفتند

نه

این نبود

چیزی که ما

خوانده بودیم

این نبود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر