۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

رود وار و پیچان در هم آمدیم تا در هم بپیچیم و از تاک شرابی بجوشد مرد افکن و سایه های ظالم به تیغ خوانده بپاشند

هیچگاه

سبز

اینقدر

رنگ دلخواهم نبوده

رنگی که حالا یک پرده ی خون روی آن نشسته

نمی خواستم در نوشته های روی پلاکارد خانه کنم

در کلماتی که در دهان من نمی چرخند

در خط هایی کژ و مژ

نمی خواستم دنبال ماشین ضد گلوله ای بدوم

دهان پاره کنم

گلو بخراشم

کیلو کیلو

درختان را حرام کنم

تا بر کف دستی کاغذ

از دهانهایی که در شکمم دنبال قوتی هستند بگویم

از بازوان لاغر خواهرم

از گود افتادگی چشمان برادرم

می خواستم دهان های دروغ در این خروار

این خروار خاک خاموش شوند

از کار بیفتند

فکها

و کفهایی که می سازند

هیچگاه سبز

اینقدر

رنگ دلخواهم نبوده

جاده ای که می خورد به احشاء خاک را نمی خواستم

پله هایی که زانو بریده

زانو بریده

زانو بریده

می روند تا اعماق خاک را نمی خواستم

و میله هایی که تا

شب را از روز

و روز را ازشب

ندانم

من فقط نمی خواستم

فقط نمی خواستم

فقط نمی خواستم

همین

۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

,آن روزها که سایه ها پهن پیکرتر خورشید گل درشت تر و همسایه ی ما مهربان تر بود

ایام آیدی بودن

عایدی نداشتن

ایام ابر شدن با کیبورد

هع هه هع هه هع هه

رنگین کمان و پوست دیگران

رنگین کمان و پوستی بی حاصل

درختهای دور

مربای دور

صداهای بم

ریز

درشت

ریخته

هرچی

ایام روی خاکریز با کیبورد

ایام روی خاکریز با کیبورد تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

شکستهای باشکوه

سقوط

یکی پس از دیگری

زخمهای یکی پس از دیگر ی

قاتل تر

عزیزتر

سربه زیر تر

بر این استخوان نحیف

میخواستم ابر بچسبانم جای گوشت

ماه را بیاورم به این چهره

آقایی بنشانم توی این کت و شلوار

با کراوات

قرمز

حالا زیییپپپپ

می بندم بروم

آیدیهام را ترک کنم

سه سیلابی ها

چهار سیلابی ها

با عددها و

بی عددها را

کاریکاتورهای اغراق شده را ترک بگویم

راههای فرسنگی و

کله های سنگی را

بروم مخفی شوم در سکانسی

از یک فیلم وسترن

در 9 سالگی

وقتی آفتاب

لم داد روی کوه مقابل

تا بگوید

کیمیاگری یعنی این

و کوه طلای سرخ

و جویندگانی

با چشمهای زنده

امیدوار

با حلقه حلقه حلقه حلقه های اشک

و دهانی تلخ

از سیگار

از کمر

دونیم شدند

بخزم به یکی از بی شمار زخمها

به سوراخ تنی از گلوله

با عشقی آتشین و هفت تیری واپس مانده

می زنم از این سطرها بیرون

با دهانی گم شده

و ایام صراحی در پیش

پر

پیش خالو خیام

و کوزه های پدر مادر دار

مینیاتوری افشان و

رودخانه ای عضلانی و پر مایه

به زادگاهم بر میگردم

تا بازیابم نفس مطمئنه ام را

رانهای نیرومند و

نگاه از گرگ به یغما برده ام را

به زادگاهم بر می گردم

دندان بزنم کلمات یتیمم را

برانگیزانمشان

از خواب هزار هزار هزار سال پیش / بیدارشان کنم

به سنگ نبشته هام بر می گردم

به خطی تک افتاده از دوران ابتداییم

و مشتی که راز جهان را در خود داشت

به زادگاهم بر می گردم

تا بگویم آه خدای من یعنی این همه مدت من ؟

پ.ن: این شعر قرار بود اختتامیه ای بر وبلاگ قبلیم باشد شد افتتاحیه ای بر این وبلاگ

۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

از رنجی که می بریم از دردی که می کشیم

میارنت میکارنت رو این صندلی چن تا چشمو بهت خیره می کنن که تو که توی خیره سر! دهنتو واز کنی و بریزی رو دایره هرچی که کردن تو کیسه ت . البته قبلش زبونتو از حلقومت کشیدن بیرون یه زبون چپوندن تو حلقت این هوا. یه گلو سوای گلوی خودت واسه ت کار گذاشتن که مث بلبل براشون چه چه بزنی به به بشنوی. که بگی اگه اون یارو نبود هیچی نبود. که اگه اون پاپس می کشید همه چی وارونه می شد .

قبل ترش یه صبح یا یه ظهر از تو ماشین یا از تو خونه ت کشیدنت بیرون. بردنت یه جایی خیلی پایین تر از تصورت .خیلی تاریک تر از اون چه که فکر می کردی. بردنت اونجایی که خدا پله می خوره تو دهن خاک. تو یه کف دست جا که مقر بیای که باشی اونیکه نیستی. که دهنهای معجزه و دستای معجزه میخوان ازت یه چیزی بکشن بیرون که هیچ تردستی از هیچ کلاهی بیرون نکشیده . تو گوشت میخونن ور ور زر زر ور ور زر زر تو دستاتو پشتت بستن نمی تونی گوشتو بگیری شاید نشنوی .که این صدای لعنتی از کله ت بره بیرون یه خورده تو یه خنکایی که شراب اعلاست دراز بکشی. این اسکلت بندی لعنتی رو ترک کنی. چیزی نگی با این زبون مصنوعی. با این صدایی که از تو نیست ولی نمیشه.

از اونجایی که خیلی پله خورده میارنت بالا. تو فکر می کنی همه چی از دست رفته. میگی چیزی رو که نباید . ولی من با چشمای اشکبارم سر زنشت نمی کنم می فهمم بهت حق میدم که بگی به درک .که این چنین و آن چنان. که این راه نه و اون راه باید .که اینجور نه و اون شکلی. فقط میخوام بگم دلبر تر هم شدی حتا. خوشگل تر و شیرین تر و سر زبون دارتر و می دونم راهی که اومدیم درسته. که راهو درست اومدیم .که چشمام خیسه که دوس دارم از این " لعنتی " بیای بیرون دوباره راه بیفتیم با هم