۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

,آن روزها که سایه ها پهن پیکرتر خورشید گل درشت تر و همسایه ی ما مهربان تر بود

ایام آیدی بودن

عایدی نداشتن

ایام ابر شدن با کیبورد

هع هه هع هه هع هه

رنگین کمان و پوست دیگران

رنگین کمان و پوستی بی حاصل

درختهای دور

مربای دور

صداهای بم

ریز

درشت

ریخته

هرچی

ایام روی خاکریز با کیبورد

ایام روی خاکریز با کیبورد تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

شکستهای باشکوه

سقوط

یکی پس از دیگری

زخمهای یکی پس از دیگر ی

قاتل تر

عزیزتر

سربه زیر تر

بر این استخوان نحیف

میخواستم ابر بچسبانم جای گوشت

ماه را بیاورم به این چهره

آقایی بنشانم توی این کت و شلوار

با کراوات

قرمز

حالا زیییپپپپ

می بندم بروم

آیدیهام را ترک کنم

سه سیلابی ها

چهار سیلابی ها

با عددها و

بی عددها را

کاریکاتورهای اغراق شده را ترک بگویم

راههای فرسنگی و

کله های سنگی را

بروم مخفی شوم در سکانسی

از یک فیلم وسترن

در 9 سالگی

وقتی آفتاب

لم داد روی کوه مقابل

تا بگوید

کیمیاگری یعنی این

و کوه طلای سرخ

و جویندگانی

با چشمهای زنده

امیدوار

با حلقه حلقه حلقه حلقه های اشک

و دهانی تلخ

از سیگار

از کمر

دونیم شدند

بخزم به یکی از بی شمار زخمها

به سوراخ تنی از گلوله

با عشقی آتشین و هفت تیری واپس مانده

می زنم از این سطرها بیرون

با دهانی گم شده

و ایام صراحی در پیش

پر

پیش خالو خیام

و کوزه های پدر مادر دار

مینیاتوری افشان و

رودخانه ای عضلانی و پر مایه

به زادگاهم بر میگردم

تا بازیابم نفس مطمئنه ام را

رانهای نیرومند و

نگاه از گرگ به یغما برده ام را

به زادگاهم بر می گردم

دندان بزنم کلمات یتیمم را

برانگیزانمشان

از خواب هزار هزار هزار سال پیش / بیدارشان کنم

به سنگ نبشته هام بر می گردم

به خطی تک افتاده از دوران ابتداییم

و مشتی که راز جهان را در خود داشت

به زادگاهم بر می گردم

تا بگویم آه خدای من یعنی این همه مدت من ؟

پ.ن: این شعر قرار بود اختتامیه ای بر وبلاگ قبلیم باشد شد افتتاحیه ای بر این وبلاگ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر