۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

رود وار و پیچان در هم آمدیم تا در هم بپیچیم و از تاک شرابی بجوشد مرد افکن و سایه های ظالم به تیغ خوانده بپاشند

هیچگاه

سبز

اینقدر

رنگ دلخواهم نبوده

رنگی که حالا یک پرده ی خون روی آن نشسته

نمی خواستم در نوشته های روی پلاکارد خانه کنم

در کلماتی که در دهان من نمی چرخند

در خط هایی کژ و مژ

نمی خواستم دنبال ماشین ضد گلوله ای بدوم

دهان پاره کنم

گلو بخراشم

کیلو کیلو

درختان را حرام کنم

تا بر کف دستی کاغذ

از دهانهایی که در شکمم دنبال قوتی هستند بگویم

از بازوان لاغر خواهرم

از گود افتادگی چشمان برادرم

می خواستم دهان های دروغ در این خروار

این خروار خاک خاموش شوند

از کار بیفتند

فکها

و کفهایی که می سازند

هیچگاه سبز

اینقدر

رنگ دلخواهم نبوده

جاده ای که می خورد به احشاء خاک را نمی خواستم

پله هایی که زانو بریده

زانو بریده

زانو بریده

می روند تا اعماق خاک را نمی خواستم

و میله هایی که تا

شب را از روز

و روز را ازشب

ندانم

من فقط نمی خواستم

فقط نمی خواستم

فقط نمی خواستم

همین

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر