۱۳۹۰ آذر ۴, جمعه

حالا ابرها آمده اند پاره پاره پاره بعضی ها باران می شوند بعضی ها برف بعضی ها دلتنگ



ای شهید روی چغا سبز
کاش خواهری داشتی
گیرم در سرزمین دشمن
برایت گریه کند
استخوانهات گرم شود

ای چند تکه استخوان  روی چغا سبز
شاید آدمی خجالتی  بودی
انگشت نمای خلقت کرده اند
بر تپه ای با  قله ای پامال
ای غریبه ی روی چغا سبز
گور به گورت کرده اند
کم کم  داشتی عاشق آنجا می شدی
تازه
با ریشه ی گم  یک بوته  بر خورده بودی
حالا بر این تپه

ای هوا  از زمین  دور
ای جنازه ی  روی چغا سبز
شب اول چراغی بر مزارت روشن بود
و نگهبانی
شب دوم هم
شب سوم هم
حالا چراغ را برداشته اند
نگهبان را هم
و تو همان جنازه ی کهنه ای
ای ناشناس  روی چغا سبز
مست هر شبه که می آید
عاشقی  مضطر  که می آید
و دهانی که برای فریاد آمده   می آید
اصلا دوستت ندارند
ای  دوست  ای دشمن   روی چغا سبز
دلیجان را خراب کردی
این خرطوم فراری از شاخ  آفریقا را
و ابرهایی که از داستانی مصور  می آمدند
اما من از تو دلخور نیستم
شاید برادرم را  تو کشته ای
شاید  بچه ی شمال  باشی
شاید بچه ی جنوب
من هوایت را دارم
و داده ام زنهای فامیل برایت گریه کنند
و داده ام
کسی
گاهی 
دلش برایت تنگ شود
ای شهید روی چغا سبز
من خیلی وقت است  همه را بخشیده ام
تو هم ببخش


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر