۱۳۹۰ مهر ۱۲, سه‌شنبه

در عکسی مچاله می شوی چیزی گرم سر باز ایستادن ندارد در سفر دویدن صرف دویدن تکاپوی بدیع یک چینی برای شکستن نازک









عاشق  هوک  چپ  شده ام
استخوانهای ریز گونه
استخوانهای زیر گونه
و پوستی که ور می آید خواستنی تر است
ابر از پیشانی
از خط عمیق پیشانی
برمی خیزد
پوستی  شلاق  کش  و نور تند این چراغ  بزرگ
مایعی  در چشم ها می گردد
و شور  در کام
خون گره بسته
از لابلای انگشتها می ریزد بر پهنای صورت
پوست راهش را می گیرد از جایی دیگر شروع  می کند
گرم  بر استخوان  فک  پایین  می گسترد
این تن  هوایی  می خورد
این  خون لال  بوده  این  همه سال
وقتی  گوشه ی  رینگ  زیر  آن  همه  نور تند  و فلاش های  مرگبار
و مشت هایی  که  از غیب  فرود  می آیند
در سنگر  گوشتی اش  کسی  در  امان  نیست
وقتی  پاها از  رقصی  دیگر بر پلاستیکی
گریه خورده
می گویند
دندانها کلید که می شوند از آن پلاستیک لعنتی کاری ساخته نیست
باید بروی توی شکم حریفی که چند پا از تو سر تر
و پرچمی بسیار زیبا تر
از پرچم تو
معطل برای بالا رفتن
حرفها
ریز
ریز
از لابلای دندانهای ردیف پیشین روی لثه می ریزند
نام کوچک کسی
یا حرفی که روزی روی میزی چوبی
با تلاش ناخن کنده ای
گیر می افتی   گوشه ی رینگ
و عاشق ضربه ای می شوی که از روبرو می آید
و حوله ی خیس
سنگین
و صداهایی از دهان های پاره
و سیلی که نمی تواند از رینگ  بوکس  بگذرد

انگشتی ملایم  بر پوست بدوان
این خون را از چشمهایم پاک کن
و بگو
گاوی برای نیزه خوردن
پارچه ای سرخ
برای وسوسه شدن
و پوستی بسیار نیکو داری


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر