می شود در سه سطر
فانوسی کاغذی
قبل ازآن شب
کلاهی لبه پهن
زنی با پوستی کاغذ نازک
خوراک مرکب سیاه
و قصه ای از عهد قدیم
عهد دروغ حتا
و مهم تر از اینها
یک بادبزن
جاداد ؟
در این هوای گرم که یک دوست در دنیا نیست
با او لبی بزنی
دوستی
ـ زنی مرکب سلوک ـ
جوری که بعد از کار انگشتت را بو کنی
بر صورتت بگذاری
بردماغت
جوهری شود چهره ات
و دست بر هرچه که میگذاری برای ابد گاوی پیشانی سفید شود
ریخته
نریخته
بر غاری
که یک بند انگشت آتش
عجیب را
می لرزاند بر دیواره اش
در هایکوها
جا برای اینکه پاهایت را دراز کنی نیست
در هایکوها
تا میخواهی بیایی
رفته
و همین زیباست
همه چیز پلکیست
پشه ها
گرمایی بنبست
برگهای راکد
در این هوای گرم
به مانیتور نگاه میکنم
سعی می کنم نامی را بخاطر بیاورم
نامی دور
حرف سوم اش سین است
سراسیمه میدوند کسانی که میخواهند باشند
با سین های سراسیمه
دست از تقلا بر می دارم
ترجیح می دهم به پشه ها فکر کنم
تا چیزی در دور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر