۱۳۸۹ اسفند ۲۳, دوشنبه

برخیز از پوست ، بخار از پوست برخیز در طرح ابری بی در و پیکر هم کاسه شو با من من انگشتهای خدا را دارم و طرح هایی در سرم است از دریا دور




از استخوانهای رادیو بخار بر میخیزد بخار ابر می شود ابر بنان می شود بنان میبارد

از استخوانهای بنان بخار بر می خیزد بخار ابر می شود ابر رادیو می شود رادیو می بارد

زن رادیو را باز می گذارد

زن دو پره ی اندوه

رشته ای درهم پیچان و

هیچ

زاویه ای برای بهتر مردن

کاردی کار درست بر پیشخوان میگذارد

ابر بر گلابیها نخست

بر پیشخوان دوم

بر قالی با گلهای بزرگ و عاقبت جنگل پنجم

بر بنان در قاب با عینکی از چشم بر گرفته

در رصد غروبی مربایی

می با گرید

از استخوانهای بنان زن ابر بر می خیزد ابر رادیو می شود

باران بر دهان های یاوه نمی گرید با

باران در خانه ی ما سرگردانست

زن رادیو نیست


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر