۱۳۹۰ مهر ۱, جمعه

آن گریه ها . گریه ها . گریه ها . گریه ها .گریه ها .گریه ها و دستهای ناچار پدر و سینه غمگین مادر آن گریه ها گریه ها گریه ها


( جنگ بود دیگر )
جنگ بود دیگر و ما هم ناگزیر درگیرش بودیم . ما خیلی کوچک بودیم خیلی . هواپیماها اوائل نقطه های کوچکی بودند . نقطه هایی خیلی کوچک ؛ تو باید خیره خیره آسمان را می کاویدی ؛ دقت میکردی ؛ عرق می نشست روی پیشانیت تا آن نقطه ی کوچک از دستت نمی رفت؛ ولی هر روزکه می گذشت هواپیماها نزدیک ترو نزدیکتر و بزرگ تر و بزرگتر می شدند .روزی رسید که ما اگر دستهایمان را بلند میکردیم سطح زیرین هواپیماهارا می توانستیم لمس کنیم؛ می توانستیم بمبهایی را نوازش کنیم که قرار بود مارا بکشند. جنگ بود دیگر. وقتی هواپیماها می آمدند از ترس فرار می کردیم و فریاد می کشیدیم و میریختیم در رودخانه ای که زمستانها سیلاب می شد و کانال عمیقی حفر می کرد . در آن کانال ؛آسمان و هواپیماها خیلی دور بودند. ما توی کانال حتا جنگ را فراموش می کردیم . تا گردن توی آب فرو میرفتیم ؛تا گردن تو لای و لجن فرو میرفتیم و منتظر می ماندیم که هواپیماها آن عده که باید کشته می شدند را بکشند و ما بر گردیم خانه هایمان خیس و گل آلود .
"بوی گند میدیم" این را مادرم همیشه می گفت؛ بعد من و پدرم را توی رودخانه می شست و بعد مرا وارسی می کرد همه جایم را؛ تا اگر زخمی بود آن را بلیسد و پاکش کند। بعد خسته و پاکشان بر می گشتیم خانه. آن روزها زخم داشتن عادی بود و اگر کسی زخمی نداشت شک همه را بر می انگیخت .آن روزها زخم؛خانه های شکست خورده ؛ از گردن شکسته شدن و چیزهای مثل این افتخار بود . مثلا کسی نیمه شب دیوار خانه اش را زخم می زد ؛ترکشی توی جراحت دیوار فرو می کرد بعد صبح دست مارا می گرفت و می برد خانه اش. ما میرفتیم ترک دیوارها را می دیدیم و زخم و ترکشی که دیوار را بیمار کرده بود. صاحب خانه را با تحسین نگاه می کردیم و اشک چشمهایمان را سر شار می کرد. جنگ بود دیگر.




پی دی اف  جنگ بود  دیگر


۱۳۹۰ شهریور ۲۰, یکشنبه

من کوردم با موهایی افشان پوست بر دایره می کشم ،دف ، این هوای سوخته را می دمم در این خشک ، با دستمال ها می جوشم با دهانها و دایره ها و گرم راه می اندازم


پا
پا
پا 

 دست بگذار اینجا 
خراب است این کمر 
اما دست بگذار 

با این دستمال فقط می شود  اشکهایت را پاک کنی
سه پا  به عقب
دو گام به جلو
پایت را اینجا نگذار
گردن گمنامی ست
اینجا نگذار
مین است
جمع تر زندگی کن
چیزی باید کم بیاید
تنگ تر  
همین است

این دایره باید بگیرد
از سر
پا
پا
پا
پا بگیرد
لباست نگیرد به سیم خاردار
باید بگیرد این دوار
حواسم را پرت نکن
قدمهام  را بگذار
بشمرم
سه پام به جلو
چند گام  به عقب
چند گام دیگر به عقب
چند گام دیگر
به هر حال من یک کوردم
دشت گلونی خواهرم است
و کمی هم بوی باروت می دهم
و کمی هم نشسته ام  گریه کرده ام
و کمی هم  می خواهم بیایم  در این دایره  پا بکوبم  بر این خاک
و کمی هم  بخوانم
گفتم  پایت را اینجا نگذار
این زخم بیدار می شود
این دایره
از دهل
از دهان ها
برمی خیزد
 تکرار می شود
از این پوست غبار بر می خیزد
این پوست
قالی دم عید
و چوبی
که نیت بدی هم ندارد
و دهل  که بند نمی آید
و دستمال که کم می آید
و من که به هر هرحال یک کوردم
و باید پایم را جایی بگذارم
که سفت
اما این دوار
جایی نگذاشته
و دایره
دستم بر کمر تو بود
بر کمر تو
چنگ زده بودم
محکم
دو گام به جلو
سه پا عقب گذاشتم
و چند گام دیگر
و چند گام دیگر
دور شدی
یا دور شدم
دیگر حتا به چشم نمی آیی
و نیستی
دیگر نیستی
به هر حال من یک کوردم
به کوه زده ام
و عاشق گلوله ای هستم
که تعقیبم می کند