خدا در پوستهای سخت نفوذ کرد
در پوست بی پیر بلوط
تا عیون را جاری کند
و عیون راه افتادند
پابرهنه دویدند وسط حرفهای ما
گرد آمدند
تا عایشه تن بسپارد به آب
غباری که می آید از آن سوی مرزها را
فرو شوید
ورد خراشخویی سیم خاردارهای تیز را نیز
خدا نفوذ کرد
در کبریت خانه هایی
هزار پله می خورند در خاک
پله های
زانو تا
زانو تا
زانو غبار کرده در خاک
در بازار ملاحان
در قریشی زادگانی
چرم تر
از سیاهان زنگبار
خدا
زانو تا زانوتا
نفوذ کرد
در کبریت خانه هایی
پر
از کودکانی از مام جدا
دهانهای درهم و
استخوانهای مجاور
پوست اما با پوست غریبی می کند
و گریه سینه به سینه
و آستین به آستین در گذر
دردهای شفاهی و
دهانهای مکتوب
در این تباه شده گی
در هنگامه دهانهای درهم
از پهلوی چپم
بیرون بیا
از دهان من
حرف نزن
خدا
آمده
کبریتی بگیران
چوبی بزن زیر بغل این همه پله
ریخته ی
دندانهای یکی پیر
یکی در میان
از دهان من حرف
نزن
درمن خیره نشو
در پناه شعله ی کبریت
تو چه می دانی من کیستم
عایشه ؟!
عایشه کیست